دوباره رد شد سیاه بود پشتش سفید حدس زدم جیرجیرک(یه حشره ای که تو ترکی میگیم اریح گوشی) هستش حالا میز رو کشیدم جلو دیدم نه خییییییییییییر عقرب هستش اونم عقرب سیاه
یا خدا اینو چیکار کنم دیگه اول خواستم یه جیغ خوشکل بکشم کل ساختمون کیف کنن یکم که فکر کردم دیدم زشته و بد میشه
میز رو کشیدم جلو و عقربه از زیرش بدو بدو رفت زیر صندلیم پریدم پامو گذاشتم روش و یه خرچچچی کردو تموم
حالا باید چیکار میکردم
اول یه سلفی با عقربه انداختم و بعد تکی از عقرب انداختم و روانه ش کردم به سطل آشغال
من که همش کفش راحتی و تابستونی میپوشیدم و عادت کرده بودم کفشام رو همیشه از پام در میاوردم از شانس اون روز کفشی پوشیده بودم که بند داشت و نمیشد درشون بیارم وگرنه الان دیگه خاطره نمیشد برام خودم میشدم خاطره برا بعضی ها
اون روز تا آخر وقت و تا دوسه روز بعدش هی پاهام. تکون میدادم و هر از گاهی میز رو یه تکونی میدادم که اگه بچه مچه هم داشته باشه بیاد بیرون بفرستم برن پیش بزرگترشون آواره و سرگردون نباشن زیر میز( به قول یه نفر گفتنی والاه به خاطر خودشون میگفتم وگرنه به من چه ربطی داره)
یکی از همکارا از آقاها که هی میخواست طرح رفاقت بندازه با من و صمیمی بشه البته از رو نرفته ها همچنان هر از گاهی یه چشمه میاد ( البته قصدش بد نیست ها فقط از حرفای خاله زنکی و چوغولی این و اون کردن خوشش میاد حالا که اون یکی همکارا رفتن یه جای دیگه میخواد با من طرح رفاقت بندازه منم که کلا از اون آقا بدم میاد چه برسه به اون حرفا) اون روز اومده میگه شما اینجا وای فای دارین بعد دوسال تازه فهمیده میگه بله داریم میگه با ژست خاصی گوشی رو درآورده میگه رمزشو بدین
میگم نمیتونم متاسفم
میگه چرا... میگم قبل شما آقای معاون و اون یکی همکارا خواستن گفتم نه
میگه چرا؟
میگم اجازه ندارم
میگه مگه اجازه میخواد!!!!!!!!!!
گفتم من مالک اینجا نیستم که من امانت دارم اینجا از صاحبش اجازه خواستم گفته نه
میگه معلومه میگن نه دیگه
میگم دیگه من مامورم و معذور نمیتونم حراج بزنم به مال دیگران که
برگشته میگه ما که خودمون تو گوشیمون نت داریم به خاطر خود شما میگم
منو میگی قیافم دیدن داشت دهنم تماما باز مونده بود که فهمیدن رمز نت ما توسط جناب آقا چه فایده ای به حال ما داره که میگه به خاطر خودتون میگم!!!!!!!!!!
از این به بعد میخوام زود زود بیام بنویسم البته اگه ... بزاره
امروز 1 مهر هستش ... با اینکه دلم نمیخواد برگردم به اون سالها ولی میگم خیلی روزای خوبی بودن و خوش گذشت
سال 74 درست 20 سال پیش من کلاس اولی بودم ای جانم چه روزایی بود
مقنعه طوسی مایل به سفید کوچولو با یه مانتو شلوار گشاد سرمه ای . . . گشادی مانتو شلوار به خاطر بزرگ بودن سایز نبود من اونقد ریز بودم که همشه برام کوچیکترین سایز رو میگرفتن ولی باز برام بزرگ میشدن قدم هم یه کوچولو بلند بود
یه شلوار قهوه ای کبریتی هم داشتم که از این مدلا بود که شلوار بالاش گشاد بود مچ پا جمع شده بود موهام فر فری قیافه رو تصور کننین
برا خودم لوتی بودم هاااا