یه درد دل از نوع طلاق که این روزا بد جور مد شده
آقا پسر 23 سالشه- دانشجو –شغل در حد سرگرمی و جور شدن خرج روزانه ( در حد هیچی) - سرمایه از هیچی هم اونورتر- وضع مالی پدر در حد خود خانواده 5 نفری – سرمایه آبا و اجدادی صفر ---- احساساتی شدیدا – اخلاق خوب و تقریبا خودخواه
دختر خانوم 19 ساله – دانشجو – شغل هیچی – سرمایه و وضع مالی پدر در حد خود خانواده – احساساتی زیاد – اخلاق خوب ولی تقریبا بچگانه
آشنایی تقریبا یکسال میشه گفت با اطلاع خانواده هر دو طرف
آقا پسر دوپا در یک کفش که میخوام ازدواج کنم و باید ازدواج کنم
و ازدواج میکنن
آقا پسر به قول خودشون اجتماعی و تا حدودی شغلش ایجاب میکنه و تاحدودی خانوادتا فعال– رفت و آمد با همه خانواده پدر و مادری – البته پسر خواهر نداره و تقریبا همه کارا و رفتارای دختر رو بچگی و ادا و بهونه میدونه
و کسی نیست بگه داداش من دختره اینا بچگی نیست ذاتش اینه حساسه میشکنه با این کارا کیف میکنه
دختر خانوم رفتار خوب ولی تا حدودی رفتارا بچگانه البته سنش ایجاب میکنه و تک دختر بودنش
دختر قصه مون حساس و کمی لجباز – پسر قصه اصرار به مرد بودن و منم منم گفتن
نامزد میشن ولی به دلیل نداشتن وسع مالی عروسی هر روز به تاخیر میفته و اختلاف ها شروع میشه
پسر بریم اینجا دختر نه
دختر بخریم پسر بریم ارزونترشو دیدم بخریم
بهونه پشت بهونه
دختر قهر برا ناز کشی پسر هرکی قهر کرده بیاد معذرت خواهی
خلاصه کم کم شروع به عادت کردن دور شدن از هم اولش یه هفته – بعدش 20 روز- و بعد ها زیادتر
هر از گاهی پیامی – زنگی و وباز دعوا و بحث و دوباره سکوت تا هفته ها
پسر میگه مقصر مادر دختر هست
دختر میگه این و این و این باید جور باشه – من شهر شما بیا واهل رفت و آمد با خانواده شما نیستم
پسر میگه نه باید بیای
اختلاف پشت اختلاف
پسر سعی میکنه تنها نباشه تو این مدت جدایی تا دلش به طرف نامزد نره یه جورایی یه سر گرمی هایی داره از همون ذاتا اجتماعی فعال بودن پیروی میکنه
دختر سر گرمی نداره و هر از گاهی میاد به طرف نامزد اونم به روشهای مختلف یکبار شکایت – یکبار مشاوره – یکبار حل اختلاف – یکبار حرف زدن و یکبار ... و یکبار...
فدای صفحات اجتماعی که لحظه به لحظه از هم با خبریم
ف*ی*س ب* و*ک و این*ستا عکس و حرف و بیان حال و احوال و لایک و کامنت از طرف مقابل
بقیه جاها هم باخبر از چگونگی اوضاع و احوال
نمیخوام قضاوت کنم
ولی نمیدونم درکی از طلاق ندارن یا نمیتونن رو احساسشون پا بزارن یا چی نمیدونم
مادر من پدر من شما که میدونین پسرتون هیچ پشتوانه ای نداره که هیچ بسیار بسیار حساس هم تشریف داره چرا و چرا مواظبش نیستین چرا پسرتون رو از رفتار دخترا و اخلاق دخترا آگاه نمیکنین
مادر من پدر من شما که میخوایین فردا روزی دست دخترتون رو بزارین تو دست یک نفر و یک خانواده دیگر چرا اونقدر ناز دار و حساس بارش میارین که درجه آسیب پذیریش خیلی زیاد باشه
از یک طرف استرس جدا شدن از خانواده خودش رو داره از یک طرف مطمئن نیست جایی که میره چگونه خواهد بود
و اینگونه میشه و به همین سادگی دو نفر انسان در اول و همان اول باز کردن چشم و و در اولین روزهای جوانی و در اولین روزهای زندگی میخورن به در بسته یا دری با قفلی بسیار بزرگ
که فرار رو بر قرار ترجیح میدن و نمیتونن هم فرار کنن – میمونن دل میگه نه جدایی نه – عقل میگه نمیشه
بزرگترا دیگه کشیدن کنار و موضع گرفتن بدجور- این طرف میگه نمیبخشمشون حتی اگه به پام بیفتن
اون طرف میگه زهی خیال باطل مگه میزارم به پاتون بیفته
خانواده پسر میگه نمیریم دنبالش – خانواده دختر میگه نمیدیم که بیاین دنبالش
و ...
و ادامه ماجرا
نمیدونم آخرش چی میشه
ولی اگه جدایی باشه هم خوبه هم بد ---- جدایی هم نباشه هم خوبه هم بد
جدا بشن مجبورن روزی فراموش کنن هرچند یک تجربه خیلی تلخ و یک شکست رو در اولین روزای جوانی دارن
اگه نه جدا نشن خیلی خوبه راه رو پیدا کردن ولی باز هم یک دلخوری از هم همیشه دارن
من درکی از خوبی و بدیش ندارم و از خدا میخوام هیچکس هم درکی نداشته باشه حتی هیچکس نشنوه
ولی این هست – یکی از بدترین اتفاقای این روزا هست
نمیدونم مقصر خانواده ها هستن یا خود دختر و پسرا
نمیدونم تحملامون اومده پایین یا نه انتظاراتمون رفته بالا
خود منم از این قاعده استثنا نیستم شده عرف جامعه ما
عزیزم وقتی میخونی یه کامنتم بزار به خدا جای دوری نمیره
امروز چقدر فعال شدم من انگار به گش*ادیمون غلبه نموده ایم
سلام
من این پست شما رو همون اولش خوندم
ولی ببخشید نوشتن نظرم یه یک هفته ای طول کشید
اونم بخاطر اینکه شما پایین نوشتید عزیزم وقتی میخونی کامنتم بزار
سلام مرسی حرفمو گوش کردی