2 خاطره علم کوه

هربار که میام بنویسم یه لحظه به فکرم میاد نکنه این بارم بلاگفا پست منو بخوره و نوشتنم نمیاد

ولی مینویسم و توکل به خدا میکنم که تو خاطراتم ثبت بشه

چون بعضی هاش برای بار اوله دارم تجربه میکنم

رفتم کوه

اونم کجا علم کوه 94/05/22

علم کوه دومین کوه از نظر ارتفاع هستش و من تونستم صعود کنم و سختی زیادی برا صعودش نکشیدم و از این بابت هم خوشحالم و هم خدارو شاکرم

هم آب و هوا عالی بود و هم شرایط بدنی من

روز سه شنبه94/05/20- 8 صبح راه افتادیم و و 34 نفر بودیم تو یک اتوبوس همه همنوردای همیشگی بودن و راحت بودیم

با چندتاشون تابحال آشنایی نزدیکی نداشتیم و تو این کوهنوردی آشنا شدیم

و موقع رفتن تو اتوبوس خوش گذشت و سعی میکردیم کاری نکنیم که اذیت بشیم یا ناراحت هر چیزی رو بهونه میکردیم برا خندیدن و خوشگذروندن و یه جمع خیلی خوبی تو آخرین ردیفای اتوبوس درست کرده بودیم 8 نفر خانوم بودیم و آخرین ردیفای اتوبوس بودیم

حدود 22 ساعت تو راه بودیم تا برسیم به مازندران ، ساعت 4 صبح رسیدیم روستای رودبارک مازندران و رفتیم مجتمع استراحتی فدراسیون کوهنوردی و تا ساعت 8 صبح استراحت کردیم و همه وسایلی که برا دوروز ماندن تو کوه لازم داشتیم رو ریختیم تو کوله  تا ساعت 9-10 با وانت ها حرکت کردیم  و حدود 1.30 دقیقه ای تو راه بودیم با اینکه تو وانت خیلی اذیت شدیم و سختمون بود ولی خیلی خوش گذشت یک خاطره ای خیلی خیلی خوب و به یاد ماندنی بود

ساعت حدود 11 رسیدیم ونداربن و یه نرمشی انجام دادیم و کوله هارو برداشتیم و راه افتادیم تقریبا همونجورکه گفته بودن 2 ساعتی کوله کشی داشتیم ولی مسیر بدی نبود و تقریبا هموار بود و سربالایی خیلی کمی داشت و بعد اینجا رسیدیم دشت حصارچال یه استراحتی کردیم و چادرهارو زدیم و سایل رو ریختیم توش و رفتیم به سمت یخچالها و دریاچه های اطراف

طبیعتی بود بی نظیر یخ برف رود سرما و یخ زدگی ولی  گیاه  گل و چمن هم بود

روز هوا عالی بود تو وسط مرداد ولی شب از سرما نمیشد خوابید همه چی متناقض بود و در نوع خودش بی نظیر

دوستمون برا شام یه سوپ خوشمزه آماده کرد و خوردیم بعد شام ما خانوما تو چادر ما که بزرگتر بود جمع شدیم و خوشگذروندیم و ساعت 10 خاموشی زدیم که دیگه باید بخوابیم  من چون تو اتوبوس هم زیاد نتونسته بودم بخوابم خیلی خوابم میومد و لباسام هم گرم بود خوب خوابیده بودم ولی بقیه به خاطر سرما زیاد اذیت شده بودن

صبح ساعت 5 حرکت بود و ما 4 بیدارشدیم و صبحونه مختصری خوردیم و5 راه افتادیم 5.30 تو راه بودیم که 10.35 رسیدیم قله

قله خیلی خطرناک بود یه طرفش که ما رفته بودیم خوب بود ولی اون یکی طرفش یه دیواره به ارتفاع 8000بود دیواره ای که مخصوص سنگ نورداست و از اول توصیه کرده بودن هیچکس به پشت سرش نگاه نکنه و هیچکس به کناردستیش نگه یک قدم برو اونطرف

یه کار اشتباهی هم کردیم که همگی جمع شده بودیم درست تو نوک قله که این خطرناک ترین کار ممکن بود چون هر لحضه احتمال ریزش وجود داشت ولی الان که فکر میکنم میبینم خیلی بی احتیاطی کردیم.

چندتایی عکس انداختیم و برگشتیم پایین

اونجوری که میگفتن سخت نبود یا بالا گفتم شاید هوا خوب بود اگه یکم بارندگی بود احتمالا شرایط خیلی فرق میکرد و همه جا لغزنده بود و صعود رو سخت تر میکرد خدا رو شکر که همه چی عالی بود و همه تونستیم به راحتی صعود کنیم

موقع برگشتن هم به راحتی برگشتیم و خوب بود

ساعت 2.30-3 ظهر بود رسیدیم کنار چادرهامون یه استحراحتی کردیمو وسایل رو جمع کردیم تو کوله چادررو جمع کردیم و دوباره راه افتادیم که برگردیم

همیشه مسیر برگشتن یه جورایی خسته کننده میشه وبه نظر طولانی میاد به همون خاطر من دوست دارم تند تند راه برم و زودتر برسم و موقع برگشتن بیشتر مسیر رو تنهایی میرفتم و در طول مسیر  بیشتر همنوردای گروه خودمون رو میدیدم ولی سعی میکردم رد بشم برم زیاد تند نمیرفتم ولی آروم هم نمیرفتم

مسیر برگشتن همش از کنار رودخونه میگذشتیم رودی که روش رو برف پوشونده بود و از زیرش آب رد میشد صدای رود و سردی آب یه آرامش عجیبی به آدم میداد

من ساعت 4.30 رسیدم کنار وانت ها از بچه های گروه هم اونجا بودن و منتظر بودن تعدادمون درست بشه و راه بیفتیم ساعت 5 با وانت راه افتادیم یک مسیر 1.30 داشتیم با وانت که اونم جزء بهترین خاطرات این کوهنوردی بود درست مثل با لندویل رفتن تو ساوالان هم موقع رفتن خوب بود و هم موقع برگشتن

ساعت 6.30 رسیدیم همون مجتمع فدراسیون و زودی کوه هارو گذاشتیم تو اتوبوس و رفتیم دوش گرفتیم یه دوش آب کاملا سرد خیلی حال داد و چسپید و واقعا لازم بود تا همه بیان برسن و دوش بگیرن و راه بیفتیم شد ساعت 9.30

 و راه افتادیم البته به این سادگی هم که میگم راه نیفتادیم آخه ما یه راننده داریم که خیلی بیشتر از سرپرست گروه نظر میده و ادعا داره و در مورد تک تک اعضا گروه هم نظر میده و بعضی ها مثل من متنفرن ازش و حالشو میگیرن و آقای راننده بیشتر از اون چیزی که من از اون متنفرم از من متنفره 

از اخلاقش خوشم نمیاد و همیشه سعی میکنم عددی حسابش نکنم و اون میاد تلافی کنه میاد تو جمع تلافی میکنه

یه بار بستنی گرفته بودن همه دستشون بستنی بود از بین 40 نفر آدم درست اومده به من و دوستم میگه بستنی میخورید نریزید رو صندلی هااااااااااااااا               یعنی ما دوتا مونده بودیم بخندیم گریه کنیم بستنی رو بندازیم دور یا خودشو تبدیل به بستنی کنیم

سری قبل هم که رفته بودیم لاتون ما روآخرین ردیف صندلی نشسته بودیم اومد بگه تخمه میخورید نریزید زمین دید یه پلاستیک دستمه میریزم توش برگشت به اون یکی ها گفت مواظب باشید پوست تخمه نریزید رو زمین که اگه بریزید باید خودتون تمیز کنید ( این حرفشو با لحن خیلی خیلی بدی گفت)

این بار هم موقع رفتن اومد نشست یه ردیف جلوتر از ما که مثلا با آقایون بگو و بخند داشته باشه برگشت به من گفت تو(منم با اسم کوچیک گفت که جوابشو گرفت) در عرض دوساعت این همه تخمه خوردی انداختی رو زمین!!!!!!!!! منم گفتم اینجا 4 ردیف دارن تخمه میخورن و تو حق نداری منو مخاطب قرار بدی و دوما ما نمیتونیم پوست تخمه رو کنترل کنیم که بیا برو تو پلاستیک احتمال داره بریزه رو زمین و این یه چیز عادی هست ولی تاجایی که بشه سعی میکنیم نریزیم  و یه چیزی گفت مثلا خواست بامن صمیمی حرف بزنه حرفشو گفت وسطش یه صبای کشداری هم گفت یه حالی ازش گرفتماااااااااااااا هیچی نگفتم منتظر موندم حرفش تموم شد گفتم اولا صبا نه و خانم ... (اینو که گفتم بچه ها از ترسشون نخندیدن ولی همشون یه چشمکی زدن که خوب حالشو گرفتییییی) دوما وظیفه ما هست آشغال نریزیم ولی دیگه ناخودآگاه میریزه  وظیفه مون نیست اونایی که میریزه رو هم تمیز کنیم این وظیفه شما هست

تا موقعی که برسیم یه قیافه ای از من گرفته بود که انگار اون نباشه من میلنگم و دنبال بهونه بود که منو خراب کنه که خدارو شکر نشد

البته سرپرستمون حواسش هست که اون به هیچکس مخصوصا خانوما هیچی نگه ولی اون تمام سعی شو میکنه

و ساعت 11 نگه داشتن برا شام اونم ماجرایی داشت به همت آقای راننده

یه رستورانی در ورودی شهر ... به اسم خزر نمونه که در نوع خودش واقعا نمونه بود

و باعث شد کلی بخندیم و خاطره داشته باشیم از اونجا

ساعت حدود 1 بود که راه افتادیم و صبح رسیده بودیم آستارا اونجا هم یک ساعتی برا صبحونه ایستادیم ولی هوا اونقدر شرجی و گرم بود ترجیح میدادیم زودتر راه بیفتیم و برگردیم با اینکه کنار ساحل بودیم و کنار بازارولی هیچکدومش رو به خاطر گرمی هوا نرفتیم و حتی نخواستیم جاده حیران هم نگه داره هوا بس ناجوانمردانه گرم بود

 ناهار رو هم تو سراب نگه داشتن اونجا هوا بهتر بود سراب که همیشه هواش به سردی معروفه به نسبت آستارا خوب بود ولی باز گرم بود

قبل ناهار بچه ها گفتن بیاین بستنی بخوریم ما هم قبول کردیم و خوردیم و بعد چند دقیقه گفتن ناهار بریم آبگوشت بخوریم یعنی من میخواستم خفشون بکنم اونارووووووووو

من بستنی رو خورده بودم ترسیدم آبگوشت رو بخورم که خدایی نکرده گلاب به روتون ... بشه دیگه

یکی از خانوما خیار محلی خریده بود اونجا پیشنهاد داد بیاین ماست خیار بخوریم ما هم قبول کردیم و خوردیم چند نفر هم آبگوشت خوردن ، من تو دلم موند

بعد ناهار هم تو اتوبوس خوش گذشت چند تا برنامه بود تو گوشیها با اونا سرمون رو گرم کرده بودیم و زیاد متوجه راه نبودیم هر کی رو گوشیش نصب میکردو امتحانش میکرد و خلاصه  سرگرمی داشتیم و کلی بگو بخند و مسخره بازی

آخرای راه بود و هرکی یه نظری میداد برا سال بعد

بیشتر حرف از دنا بود که تو کرمان هست راهش زیاد ولی اونجوری که میگن ارزشش رو داره

یه حرفایی هم در مورد آرارات شد ولی در حد یه پیشنهاد بود

ساعت 8 رسیدیم شهر خودمون و چند نفر از کوهنوردا و فامیلای بعضی ها اومده بودن استقبال و گل و شیرینی آورده بودن برا بزرگترین و کوچیکترین فرد گروه ( کوچیکترینمون 13 سال داشت ولی بزرگترین خوب یادم نیست به احتمال زیاد گفتن 76 سال ) و برا سر گروه که واقعا خیلی خیلی زحمت کشیده بود علاوه بر اون چند روز که همش تو راه بودیم از دو سه هفته قبلش کلی زحمت کشیده بود

گفته بودن هرکی یه سفرنامه بنویسه از این کوهنوردیمون با قرعه به بهترینش یه کوله کوهنوردی  دیوتر میدیم  من ننوشتم چون اونا خیلی توصیفی تر از اینی که من نوشتم میخواستن که من حوصله م نمیکشه

اینم از صعود به کوه علم کوه

 

اینو از بلاگفا آوردم

1 اولین پست

سلام

خیلی وقته میخوام کوچ کنم به اینجا ولی تنبلی و یه کم گ ش ... اجازه نمیداد ولی امروز دیگه با بلاگفا خداحافظی مانندی کردیم

از بس من پست نوشتم و اون خورد خسته شدم

همه خاطراتم و یه جا قورت داد لامصب خاطراتی که با جون کندن نوشته بودمشونههههههههههه

از این به بعد اینجا مینویسم باشد که در اینجا بماند حداقل و اینجا هم خورده نشود


احتمالا از بلاگفا بعضی از مطالب رو انتقال بدم اینجا چون یه چیزایی هستن که اگه بپره خیلی بد میشه