28 صعود

امروز صبح تیم رو بدرقه کردیم که برن  برن و صعود کنن و برن و افتخار کنن و افتخار بیارن برای ما

ولی من که تو پست قبل نوشتم چیزی تو دلم سنگینی میکنه امروز شکست و سبک که نه ولی خورد شد اونم پیش کلی همنورد

کسایی که همیشه منو خندون دیدن 

از شبش هی خودمو کنترل کردم با دوستم که میرفت حرف زدم و سرمو گرم کردم

صبح هم از موقع رسیدن همش بگو بخند کردم که به روی خودم نیارم

ولی وقتی یکی از خانوما گفت کفشاشونو دیدییییییییی حیف کردی تو نرفتی دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم

اولش فکر میکرد دارم ادا درمیارم  ولی وقتی دید باور نمیکرد که  من گریه کنم

بعد رفته به شوهرش که رئیس هیئت هست میگه بیا سایه داره گریه میکنه و باز پیش اونم گریم گرفت

ولی زود خودمو جمع و جور کردم که دیگه بد نشه پیش بقیه

بعد که سرپرست تیم اومد اونم هی گفت که بد در رفتی و نیومدی همش از چشمش قایم میشدم که دیگه پیش اونم گریه نکنم

خلاصه که رفتن

براشون دعای خیر میکنم دعای سلامتی و سربلندی

خداجونم همنوردا و دوستامو به تو میسپارم مواظبشون باش موفقش کن

و سال بعد قسمت کن منم برم

27 پشیمونم

یه چیزی شده برا کار نکرده پشیمونم

از تابستون امسال تو هیئت کوهنوردی مون یه سری حرفایی پیش اومد تو علم کو رفتن و کلاس پزشکی کوهستان و ... یه نفر بود که همیشه انرژی منفی میداد

حالا این آدم همیشه با اینکه ساز مخالف میزد ولی یه حرفایی از صعود زمستانی هم میزد

و ما هم همش میگفتیم با این آقا و با اینهمه ادعا نمیریم

حالا بعد اون حرفا کلا اخلاق این آقا عوض شد و حرف صعود زمستانی جدی تر شد و اولین مرحلش که دو میدانی بود برگزار شد

من از اولش فقط و فقط به خاطر اخلاق گند اون آقا گفتم نمیرم ولی تمرینها رو میرم که بدونه میتونم برم آخه یکبار من گفتم ما اینجوری میریم برگشت گفت شما مدل چوپانی میرید و کوهنورد نیستید و... کلی حرفای دیگه

منم کلا آدمی نیستم که بخوام باهاش زیاد بحث کنم و کش بدم حرف رو  ولی سعی میکردم جلسه هایی که اون هست رو بیشتر نرم

ولی بازم میدیدمشون

حالا  بعد اون حرفا گفتن ارزیابی کسایی که میخوان برن صعود زمستانی سبلان هست

گفتم نمیام مدیر گروه گفت  اگه میتونی  بیا گفتم به خاطر این حرفا نمیام گفت تصمیم با خودت

بعدش یه جلسه داشت گروهمون رئیس هیئت و این آقا اومدن گفتن فردا ارزیابی هست بیا حتما

گفتم باشه موندم تو رودربایستی

فرداش رفتم و دو میدانی ارزیابی شد عصرش زنگ زدن جلسه هست بیاین مجبوری بازم رفتم میگم چرا مجبوری

رفتیم و جلسه شد و قرار شد فرداش که جمعه بود بریم برا اولین تمرین یکی از کوههای نزدیک

خیلی وقت بود کوه نرفته بودم و دلبخواهی رفتم  موقع پایین اومدن به منو دوستم گفتش شما تمرینات و بدنسازی و شروع کنین

منم گفتم از خونه اجازه نمیدن گفت حلش میکنیم حالا این اینجوری موند

تو تمرینای بعد من اینجا نبودم تهران بودم و کلا بیخیال شده بود ولی رئیس هیئت هربار که میدید میگفت پشیمون میشی بیا برو گفتم نه از خونه نمیزارن

تو خونه هم سفارش کرده بودم که اگه گفتن بگین ما راضی نیستیم بره و هربار که بابا یا مامان یا داداشم رو میدیدن اصرار میکردن که بزارین بیاد ولی اونا هم میگفتن نه نمیشه بنابه سفارش من

یه بارهم به بابام گفته بودن بابام گفته بود من میگم برو مامانش نمیزاره

و اینگونه شد که تا همین یکماه پیش میگفتن بیا و من  میگفتم نه  البته یه دلیل دیگه هم که داشتم ترسم بود سبلان شوخی نیست 4811 متر ارتفاع داره که تو تابستون تا پناهگاه رو با لندویل میریم ولی الان باید از همون اولش پیاده بریم همراه با کوله های سنگین برا موندن 2 روزه

بعد اون آخر مسیر سبلان  قبل رسیدن به دریاچه یک مسیر فوق العاده سنگین هست (محراب داشی) مسیر سربالایی نفس گیر این دید من هست از تابستون - الان که زمستون هست رو خدا داند چطوری هست هر موقع به اون قسمت  فکر میکنم میترسم  و این شد که من غد گفتم نمیام

ولی الان که تا چند روزه دیگه میرن و همه تجهیزاتشون آماده شده دل من شدید گرفته به حدی که تمام دیشب اصلا حالم خوب نبود و غر میزدم

هنوزم ترس دارم ولی دلم میخواست کاش به ترسم غلبه میکردم و میرفتم شاید دیگه همچین فرصتی پیش نیاد و اینم هست که تازه فهمیدم صعود شمالغرب کشوری هست و تقریبا یک همایش  بیشتر و بیشتر پشیمون شدم

الان که مینویسم حس میکنم یه چیزی تو دلم سنگینه  کاش میرفتم

برا اونایی که میرن آرزوی سلامتی و موفقیت دارم و دعا میکنم سالم و سلامت برن و برگردن 



و دلیل مجبور بودنم اینه که تو گروه و هیئتمون هربار هرجایی رفتیم من خیلی راحت تونستم صعود کنم و برا هیچکس مشکلی پیش نیارم نه اینکه اصلا مشکل نداشته باشم چرا داشتم شده کوله م سنگین بوده ولی نگفتم سنگینه و به زور هم شده تحمل کردم اگه میگفتم خیلی راحت کوله رو از من میگرفتن یا حداقلش وسایلام رو سبک میکردن ولی دفعه بعدش خودم وسایلم رو کم گذاشتم که دیگه سنگین نباشه

شده زانوم درد گرفته ولی هیچی نگفتم که گروه به خاطر من عقب نمونه

عوضش شده از بچه ها گفتن کولمون سنگینه از وسایلشون برداشتم - شده از هم گروهی ها خسته بشه و نتونه بیاد از گروه عقب موندم و پابه پاش رفتم اینا افتخار نیست اینا وظیفه من هست تو گروه و کسی که میره دنبال کوهنوردی باید رعایت کنه

رئیس هیت از رو حساب اینا میگفت تو میتونی بری و هربار اصرار میکرد منم مجبور بودم تا یه جایی بله رو بگم چون اگه نمیگفتم زشت میشد و بی ادبی

 ولی الان از نرفتنم پشیمونم

26 یک شب نشینی عالی

دیشب یه هم شب نشینی  یا بگم کرسی نشینی عالی داشتیم

دایی ها زندایی ها و بچه ها 

داداشم آورده کرسی زغالی گذاشته به یه بخاری هیزمی تو اتاقش

زندایی های مامانم گفته بودن یه شب میایم و دیشب اومدن

از این خانواده خیلی خوشم میاد خیلی روحیه عالی دارن مخصوصا وقتی جایی میرن  همیشه سعی میکنن خوش بگذره و خداییش هم خوش میگذره

دیشب کلی خوش گذشت با خاطراتی که دایی هام و داداشم از دوران مدرسه شون تعریف کردن

دو سه جلسه هست یه ورزشی رو شروع کردم خوب پیش میرم انگاری همه تشویقم میکنن

ولی همه دستام به خاطر ضربه کبود شده ولی خوشم میاد از این درد و قوی شدن دستام  آخه دستام خیلی ضعیفن دارم سعی میکنم قویترشون کنم که میدونم میشود


ای بابا کلی حرف هستا ولی باز نوشتنم نمیاد...