35- بدون شرح . . .

امروز از صبح برقا اعصابمون رو خورد کرده بودن آخرای کار یه چیزی گفتن اعصاب درب وداغون تر شد

شاید سر جمع 2 ساعت از 8 ساعت رو برق نداشتیم

به طبع کولر و روشنایی هم نبود به لطف سازمان اتاقم هیچ را نور اومدنی هم نداره

از همه بدتر قطع شدن برق اضطراری بود

خلاصه آخرش یه حرفی شنیدم در حد ترکیدنم نمیدونم چیکار کنم سر کی خالی کنم

خدا خودت حواست به همه باشه


بعدا نوشت: موقع خداحافظی اون عصبانیته سر کسی که خبر بد رو بهم آورده بود خالی شد

34 - انرژی مثبت

اول صبحی به ارباب رجوع اومد درست چند دقیقه از 8 گذشته بود و من تازه سیستم رو باز کرده بودم راهنماییش کردم که چطور کاراشو انجام بده و بعد بیاد اینجا

رفت  و چند باری اومد سوالی پرسید و رفت یه نفرم پیشش بود یه سری از مدارکشو آورد که من کاراشو انجام بدم که کارش زودتر راه بیفته

همراهش گفت ایشون عجله دارن و باید زود برسن به جایی

منم یه سری کارارو انجام دادم یه سریش هم باید بعد آوردن برگه مخصوص انجام میشد به همراهش گفتم اینکارارو انجام دادم و ...

انرژمثبته اینجا بود برگشت گفت ما هم با مردم در سروکاریم و اداره جات زیاد میریم ولی تقریبا اولین اداره ای هست که پرسنلش با مهربونی جواب میدن گفتم نظر لطف شماست و وظیفه ما که خوب جواب بدیم

گفت نه تعارفی نمیگم هر قسمت که رفتیم با حوصله و ادب جواب دادن و راهنمایی کردن اونم این موقع صبح بیشتر وقتا یکم بعیده

کارش که با روال معمولی پیش رفت و هیچ عجله ای نشد به خاطر این حرفاش و شاید ما رفتار معمولی خودمون رو کردیم  هم من هم اون یکی همکارا ولی این آقا با گفتن این حرفا منو سرشار از انرژی کرد

اول صبحی حالم خوب شد 

منم گفتم مطمئن باشین خود شما رفتارتون با ارباب رجوعتون بهترینه که همچین رفتاری رو میبینین و گفت ما کارمون یه جوری هست که باید مواظب حال مردم باشیم

خدا جون ممنون به خاطر وجود همچین آدمایی روی زمین  ممنون که هستن و حال ما رو خوب میکنن

33- میخواستم از همه چی بنویسم ولی شد کوه نوشته

بعد کلی وقت باز نوشتنمان آمد

خیلی دلم میخواد بنویسم همه چی رو با جزئیات یا تا میام بنویسم کاری پیش میاد یا تنبلیمان گل میکنه

ولی امروز مینویسم از همه چی و همه جا

اول از همه از عشقم کوه بگم

اون گروه به لطف و مرحمت بعضی ها کن فه یکون شد وما هم ازخدا خواسته البته 2-3 نفری همچنان اصرار دارن که ما ادامه میدیم ولی ما دیگه قطع رابطه کردیم هم با اون گروه و هم با هیئت که هر از گاهی برنامه میزاشت

و بعد ماه رمضون از طرف استان صعود سراسری بانوان گذاشتن نائب رئیسمون اطلاع داد و ما پریدیم به رفتن

اولش میانه بود یکی از کوههای بزقوش – چینر 24,25-04-95

یه برنامه تفریحی کوهنوردی 16 نفره با خانومای گروه

 5شنبه رفتیم زود رسیدیم محل اسکان هم یکی از مدرسه های شبانه روزی روستای ملک بود یه گشتی تو میانه زدیم تا گروهای دیگه هم رسیدن  شب خوش گذراندیم و خوابیدیم کله صبح را افتادیم به سمت روستای ترک و از اونجا به قله چینر صعودمون 4 ساعت کشید( معمولش 3 ساعت هست گفتن ولی به خاطر نفرات زیاد 4 ساعت خوب بود) و 160 نفر خانوم بودیم آقایون و گروه امدادونجات

موقع برگشتن حال همه خوب بود و تو مینی بوس بیسار دلقک بازی کردیم و خندیدیم فکر کنم راننده مونده بود از حال و هوای ما که خدایا اینا اگه کوه رفتن و خسته ن این اداها چیه و اگه نرفتن چرا موقع برگشتن از کوه اینقدر آه و ناله میکردن

و جمعه 11/12 شب رسیدیم خونه

از اونجا که اومدیم چند روز بعدش عقد یکی از بچه ها بود که تا لحظه آخر منتظر بودیم که دعوتمون کنه و هی بهش میگفتیم پس کی دعوتمون میکنی

بعد چند سال بهم رسیدن ایشالاه همه خوشبخت بشن این دوست ماهم قاطی همه

بعد عقد بهش گفتم این هفته برنامه دماوند هست الان که همه چی تموم شده بیا بریم گفت باشه میریم آخه این دوست جانمان برنامه میانه رو نیومدن به خاطر مراسم خواستگاری که همون شب بود

گفت اینو میریم تا بیایم ثبتنام کنیم گفتن تعداد کم بود برنامه لغو شد تو ذوقمون نخورد چون هفته بعد اون یه کوه دیگر منتظرمون بود


بازم همایش بانوان اینبار قله سبلان

چون همایش بانوان بود دوستم میگفت نه نمیرم و یکم خطرناکه اگه هیچ آقایی نباشه گفتم نترس کلی آقا و گروه امداد و نجات استان هستن فقط آقایون گروه ها نیستن و راضی شد به اومدن

اگه نمیومد من میرفتم ولی زیاد بهم نمیچسبد دیگه عادت کردیم به باهم بودن تو کوه هربار یکیمون نمیریم هرچقدرم جای خوبی باشه انگار یه چیزیمون کمه و زیاد خوش نمیگذر

خلاصه که رفتیم با کلی بارو کوله به هوای 2بار سبلان رفتن قبلی کلی میوه و خوراکی و لباس داشتیم  با هرمدل وسیله ای یکی سبد و یکی کوله و ... با نائب رئیس استان هماهنگ که شدیم گفتن مسیر غربی بیاین

از لندورچیا خواستیم که بیان بار بزنن گفتن اون مسیری که شما میرین این مدلی نمیشه هااااااااااا کم کمش 2 ساعت کوله کشی دارین و نمیشه همه اینا رو برد گفتیم نه ما هرسال میریم و میبریم گفتن نهههههه اون مسیر شرقی هست و بله میشه با لندور تا پای پناهگاه رفت ولی این مسیر تا جانپناه ماشین رو ندار و حدود یه ساعتی بالندور میرین بقیه راه حدود 2 ساعت سربالایی رو خودتون وسایل رو میبرید البته اینم از کوتاهی مسئول برنامه بود که از اولش نگفته بود که همه وسایلشون رو میزان کنن

من تا حدودی وسایلم جمع و جور بود تو یه کوله و کیسه خواب و چادر رو هم بستم به کوله و کارم تموم شد بار اضافه نداشتم

ولی گفتن اونجا آب نیست از همین پایین آب بردارید با خودتون  که اینم تا حدودی بی برنامگی بود چون یکم دورتر از جانپناه آب بود من 4 لیتر آب برداشتم بقیه رو گذاشتم تو ماشینمون بعضیا بیشتر برداشتن

بعد رفتن با لندور پیاده شدیم و تازه سختی کار مشخص شد هیچکس نمیتونست کوله شو با وسیله های اضافه برداره چون کیسه خواب یا بعضی وسایلشون رو نمیشد تو کوله گذاشت چند نفر به اونا کمک کردن و ما مدیونشون شدیم ولی یه خانمی بود که واقعا انسان به تمام معنا چند تا راه بهمون گفت که ما تو عمر کوهنوردیمون نشنیده بودیم و خیلی خیلی کمکمون کرد خلاصه رسیدیم جانپناه و وسایل رو جابجا کردیم و رفتیم پی عکس و خوشگذرونی بازم  غروب آفتاب تو اون ارتفاع و بالاتر از ابرا لذت خاصی داشت و شب و صبح زود دیدن ستاره ها از اون ارتفاع ...  هربار یادش هم میفتم دلم دوباره رفتن میخواد

 باز هوا عالی بود و خدا کنار ما که نه سردمون بشه نه اذیت بشیم مچکرم خداجونم- 3 بار رفتم سبلان هوا فوق العاده بوده و خدا پیشم و مواظبم ممنونم

صبح هم 5 حرکت کردیم و مسیر انصافا سخت بود و شیب تندی داشت 7 ساعته رسیدیم 11.20 قله بودیم هوا باز خوب بود و بعد چندتا عکس و یه استراحت راه افتادیم و برگشتیم تقریبا ساعت 5 جانپناه بودیمو باز تا جایی که سوار لندورها بشیم پیاده رفتیم و تقریبا 7 شابیل بودیم  شب هم 3 رسیدیم خونه

با اینکه خستگی زیادی داشت ولی ارزششو داشت آمادگی خوبی بود برا بدنمون

خدارو شکر که کمکم کرد بازم رفتم سبلان رو دیدم

 

شد گزارش صعود به جای همه چی نوشتن

باید یه بارم بیام بقیه اتفاقات رو بنویسم اینجا نمیشه