30- آخرین روز کاری سال 94

آخرین پست سال 94

این ماه حسابی کار کردم و فرصت نکردم به هیچ کدوم از دوستان سر بزنم انشالاه تو این یه هفته فرصت بشه

الان همه همکارا و اداره تعطیل شدن رفتن

فقط من موندم و انتظامات که دو بارم اومده سر زده که شما کی میرین پس همه رفتن

انشالاه سال خوبی باشه و پر از خیر و نیکی و شادی و سلامتی برا همه و همه

فعلا برم

فقط اومدم بنویسم که تا الان اینجا بودم

البته تو این هفته بوده که تا 6.30 اینجا بودم

انشالاه اگه فرصت بشه تو سال جدید همه اسفند ماه رو مینویسم

5شنبه 94/12/27


29 - اندر احوالات این روزها

خیلی وقته ننوشتم

اول کاری بنویسم که سبلان نوردامون اومدن با سلامتی وکلی سربلندی جمعه شب رسیدن رفتیم استقبال

اوضاع یکم به هم ریخته بود سرکار کلا بهم ریخته بود

دفترمون که داخل یک سازمان هست این سازمان لحظه ای تصمیم میکیره شب تصمیم میگیرن روز میان میگن زودباشین تخلیه کنین مدیر ما هم سهل انگارترین بشر فقط میگه باشه حالا کی بخواد پی قضیه رو بگیره یکی دو هفته ای طول میکشه

و سازمان اومد و ریخت و کوبید و درست کرد و به ما گفت که باید تخلیه کنین و ما جا نداریم و من به مدیر گفتم که اینجوری گفتن اونم گفت باشه بگن و منم گفتم پس حالا که اینجوریه منم نمیرم سرکار تا تکلیف مشخص بشه و یکی دو روز نیومدم یکی دو روز اومدم و زود برگشتم یه چند روزی هم اومدم و کار نکردم

خلاصه که کار تموم شد و سازمان باز تو لحظه آخر گفتن بمونین و موندیم  همینجوری هم نگفتن هااااا نههههه مدیر با معاون یکی از قسمت ها تلفنی حل کرد قضیه رو

تو یه شرایطی بودم که دفترمون هرکی میومد یه چیزی میگفت  یه بار یکی گفت خانم ... بیار یه چراغ از بالا آویزون کن بزار بشه اتاق مجازات – یکی گفت اینجا تاریکه نمیترسی – یکی گفت اگه یکی اینجا حرفی بهت بزنه یا نیشگونت بگیره چیکار میکنی – یکی هم گفت اتاقت بیشتر شبیه اتاق فالگیرها هست --- آخه جایی که موقتی گفته بودن باشیم قرار بود نمازخونه بشه و یه جای بزرگی بود ولی کلا نورگیر نبود و یک لامپ داشت و بقیه نیم سوز شده بودن و از طرف سازمان هم هربار میومدن یه نگاهی میکردن میگفتن میایم درست میکنی خلاصه که یه وضیعتی بود تماشایی

بالاخره اتاقمون رو تحویل دادن و اومدیم تو اتاقمون  ولی تو این یکی دو هفته با اینکه گزارش لحظه به لحظه میدادم از وضیعتمون به مدیر ولی حتی یکبارم نیومد و منم اولش هیچی نمیگفتم ولی بعد که زنگ میزدم همیشه با توپ پر باهاش حرف میزدم و منت گزاری که وضعمون خیلی بده

از حق نگذریم انصافا انصافا تو این چند وقته انتظامات اداره خیلی همراهم بود و همیشه هوامو داشتن سه شیفت متفاوت بودن ولی همشون عالی بودن و خیلی کمکم کردن

تو این چند وقته یه سری درخواستایی هم شد ولی جواب نه بود

تو بهمن و تا اینجای اسفند در نوع خودش برام جالب و متفاوت بود

خونه تکونی هم یه کارایی رو کرده مامانم و یه کارایی هنوز مونده که زوده برا انجام دادنش

از کوه هم که فعلا میخواییم یه گروه دیگه ای تشکیل بدیم و حرفه ای تر کار کنیم  باشد که رستگار شویم

یه چند تا درخواست دارم که نوشته رو دادم به بنده های خدا  ولی درخواست اصلی رو از خود خدام دارم

خدا جونم ناشکر نیستم و خودت میدونی که ممنون همه چیز هم هستم 

درخواستمو از خود خودت دارم و به هیچکسی به جز تو نیاز ندارم .