28 صعود

امروز صبح تیم رو بدرقه کردیم که برن  برن و صعود کنن و برن و افتخار کنن و افتخار بیارن برای ما

ولی من که تو پست قبل نوشتم چیزی تو دلم سنگینی میکنه امروز شکست و سبک که نه ولی خورد شد اونم پیش کلی همنورد

کسایی که همیشه منو خندون دیدن 

از شبش هی خودمو کنترل کردم با دوستم که میرفت حرف زدم و سرمو گرم کردم

صبح هم از موقع رسیدن همش بگو بخند کردم که به روی خودم نیارم

ولی وقتی یکی از خانوما گفت کفشاشونو دیدییییییییی حیف کردی تو نرفتی دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم

اولش فکر میکرد دارم ادا درمیارم  ولی وقتی دید باور نمیکرد که  من گریه کنم

بعد رفته به شوهرش که رئیس هیئت هست میگه بیا سایه داره گریه میکنه و باز پیش اونم گریم گرفت

ولی زود خودمو جمع و جور کردم که دیگه بد نشه پیش بقیه

بعد که سرپرست تیم اومد اونم هی گفت که بد در رفتی و نیومدی همش از چشمش قایم میشدم که دیگه پیش اونم گریه نکنم

خلاصه که رفتن

براشون دعای خیر میکنم دعای سلامتی و سربلندی

خداجونم همنوردا و دوستامو به تو میسپارم مواظبشون باش موفقش کن

و سال بعد قسمت کن منم برم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد