12

گفته بودم با جیم بحثی در راه هستش   بحث نشد تقریبا یک هفته به سکوت گذشت دریغ از یک کلمه حرف

قبلش یه بار پیام دادم چه خبر نیستی یه چیزی گفت که مربوط به قبل بود و دیگه نمیشد ادامه داد منم همینو میخواستم. و تموم شد و گفتم که اگه قبل هم نباشه دیگه من نیستم و یه سری حرفا ...

شنبه که عاشورا بود شب داشتم وضو میگرفتم مامانم موبایل رو آورد که زنگ میزنه ببین کیه دیدم اینه

نمیشد جواب ندم , جواب دادم بعد احوال پرسی گفت میای بیرون کی میای ؟ گفتم نه نمیام گفت چرا؟ مطمئنی ؟ گفتم آره و قطع کردم

بعد  pm دادم واقعا که تو هنوز میخوای منو ببینی که چی بشه و ... گفت قرار نیست چیزی بشه خواستم تو منو ببینی  منم گفتم یعنی تو نمیخوای منو ببینی دیگه هدف این بود من تو رو ببینم برگشته میگه در هر حال منم میدیدمت ( اعتماد به سقف رو رد کرده  به خدا)

گفتم من بیرون نرفتم تو این چند شب و بیرونم نمیرم  اصلا دوست نداشتم این کار رو بکنم اگه دلم میخواست میتونستم یه قراری بزارم چون با مامانم بیرون رفتیم

آخر شب یه بحث هایی شد و تموم شد

اینبار و با این هم  حرف نزدن من  باعث شد من یه چیزی هم بدهکار بشم  اینش زیاد مهم نیست  مهم اینه که تموم شد . همین

البته هنوز میترسم دوباره برگرده ولی اینبار دیگه جواب خیلی بدی خواهد شنید خدا کنه برنگرده.


دیروز یکی از بچه ها زنگ زد که دبیر هیئت زنگ زده که بیاین دفتر  اولش گفتم نمیام- بعدش گفتم میام و میگم که نمیخوام تخصصی کار کنم

رفتم ولی حرف این نبود که میای یا نه 5 نفر خانوم بودیم که توصیه شد که حتما بیاین و یه سری حرفا و هدف ها

احتمال 80 درصد نمیرم

ولی باز باید با رئیس گروه حرف بزنم و صد البته با بابام

گفتن از لحاظ تجهیزات حمایت میکنن و نگران نباشیم و گروه طبق نظر ما و هیئت خواهد رفت و اختیاری نیست که هرکی خواست بیاد

اگه بریم باید از الان تمرین هامون رو شروع کنیم

تو دفترم که فعلا بیکاریه هیچی نیست.