19

دو روز پشت سر هم پسر دایی م رو میبینم  چی بهتر از بازی با یه فسقلی 13 ماهه

پری روز خونه مامان بزرگ 3-4 ساعتی باهاش بازی کردم  دیروزم به خاطر یه کاری رفتم خونشون یه نیم ساعتی بازی کردم تازه به خاطرش نیم ساعتی هم دیر رسیدم جلسه

آروم و بی سرو صدا و شیطون - بدنش خیلی نرمه اونقدری که من میخوام فقط لهش کنم و اون بخنده و یه خورده هم تنبل تشریف داره اینجاش خیلی خوشمون میاد مثلا دو قدم میره زود میشینه که مبادا خسته بشه - یا توپ رو میزنه میره اگه خیلی دور رفته باشه دو سه قدمی میره دنبالش بعد میشینه سروصدا و جیغ که بیارینش

وقتی زنداییم حامله بود میگفتیم فکر نکرده و برا چی حامله شده آخه دوتا بچه بزرگ داره و این چه کاریه

ولی الان هزاران بار میگم خداجونم شکرت به خاطر وجود این فسقلی شیطون - یعنی شده دنیای ما دیروز به خود زنداییم میگفتم


از دفترم بگم که باز اون انتظامات پسرخاله امروز هستش از صبح دوبار اومده و یه چیزی گفته رفته الانم اومد یه شکلات داد رفت

رفته با همکارش ایستادن جلو اتاق انتظامات دارن روبرو رو نگاه میکنن

من خنده م گرفته انگار گربه ها دارن از پشت شیشه به موش نگاه میکنن

یه جوری زل زدن من خندم گرفته 

فعلا از روز مره همینا

جمعه انشالاه میرم کوه بازم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد