20

خدا جونم حال الانمو فقط خودت میدونی

وفقط خودت از ته دلم خبر داری کمکم کن


خدایم

19

دو روز پشت سر هم پسر دایی م رو میبینم  چی بهتر از بازی با یه فسقلی 13 ماهه

پری روز خونه مامان بزرگ 3-4 ساعتی باهاش بازی کردم  دیروزم به خاطر یه کاری رفتم خونشون یه نیم ساعتی بازی کردم تازه به خاطرش نیم ساعتی هم دیر رسیدم جلسه

آروم و بی سرو صدا و شیطون - بدنش خیلی نرمه اونقدری که من میخوام فقط لهش کنم و اون بخنده و یه خورده هم تنبل تشریف داره اینجاش خیلی خوشمون میاد مثلا دو قدم میره زود میشینه که مبادا خسته بشه - یا توپ رو میزنه میره اگه خیلی دور رفته باشه دو سه قدمی میره دنبالش بعد میشینه سروصدا و جیغ که بیارینش

وقتی زنداییم حامله بود میگفتیم فکر نکرده و برا چی حامله شده آخه دوتا بچه بزرگ داره و این چه کاریه

ولی الان هزاران بار میگم خداجونم شکرت به خاطر وجود این فسقلی شیطون - یعنی شده دنیای ما دیروز به خود زنداییم میگفتم


از دفترم بگم که باز اون انتظامات پسرخاله امروز هستش از صبح دوبار اومده و یه چیزی گفته رفته الانم اومد یه شکلات داد رفت

رفته با همکارش ایستادن جلو اتاق انتظامات دارن روبرو رو نگاه میکنن

من خنده م گرفته انگار گربه ها دارن از پشت شیشه به موش نگاه میکنن

یه جوری زل زدن من خندم گرفته 

فعلا از روز مره همینا

جمعه انشالاه میرم کوه بازم

18

بسی خوشحالم امروز

بابا جونم خیلی خوشحالم که دارمت و خیلی خوشحالم که مهربونی و خیلی خیلی خوشحالترم که دلت هرجوره با ماست و با منه

هرچقدر از مهربونی بابام بگم کمه

ممنونم ازت  میدونم از هیچ راهی نمیتونم جبران کنم ولی قول میدم همیشه کاری کنم خوشحالت کنم

مهربون زندگی من بازم امروز یه کاری کردی برام که شرمندت شدم  هرکاری میخوام برام میکنی ممنونم ازت

و ممنونم که همیشه تکیه  گاهمی

خداجونم مرسی که مامان و بابام همیشه حامی هستن

بوی غذا کشت منو

فکر کنم تو رستوران اداره دارن یتیمچه درست میکنن

پاشم برم خونه ببینم چی داریم مردم از بس بو کشیدم

17 حال اساسی

در ادامه ضد حال دیروز تو سرویس امروز حالی داده شد اساسی

یکی از آقایون همکار اومد اتاق گفت اون نامه رو پاره کن بره

گفتم چی رو گفت همون نامه تخلیه که گذاشتیش رو میزت

گفتم این جدیده ها دیروز دادنااااااااا

گفت اشکال نداره بنداز دور


صبح هرچی به مدیر زنگ زدم جواب نداد بعد خودش زنگ زد گفتم دیروز اینجوری شد ولی امروز یه نفر دیگه اینجوری گفت

گفت باشه تو یکی دو روز نرو اونجا وضعیت مشخص بشه آبا از آسیاب بیفته برو

این یک حال بود فردا و پس فردا نمیام کاش دیروز زنگ زده بودم احتمالا امروزم نمیومدم سرکار

به هر حال برا فردا هم راضیم


حال دیگه رو خدا جونم داد اساسی هااااااااااا

داشتم یه وبلاگی میخوندم از مسافرت و این چیزا نوشته بود

گفتم خدایی منم دلم مسافرت میخواد خیلی وقته جایی نرفتم  داشتم فکر میکردم برداشتم تقویم رو اینور و اونور کردم گفتم تعطیلی درست و حسابی هم ندارم  حالا باشه ببینیم چی میشه

فقط از ته دلم گذشت خدا جونم منم مسافرت میخوام  - همین -

یکساعت نشده بود خالم زنگ زد گفت ماه بعد میریم مسافرت 4 روزه مشهد 3 نفر جا هست اون یکی خالم نمیخواد بره میخوایی تو بیا

یعنی از بعضی ها شنیده بودم که میگن همین که یه چیزی از دلم گذشت زنگ زدن گفتن فلان کار میشه ولی اعتقاد نداشتم میگفتم حرفه

ولی همینکه خالم زنگ زد داشتم حرف میزدم ولی گفتم ممنونم خدای مهربونم مرسی که ته ته دلم رو شنیدی


بالام جان میاین میخونین میرین یه نظری - کامنتی چیزی بزارین دیگه - جز دلخوشی هیچی نمیشه ها