16

دیروز زیادی شارژبودم خر کیف

که نظر کائنات و اون انرژی مثبت رو از خودم در میکردم هی به طرف همه

انگار همه داشتن انرژی منفی رو به طرف من در میکردن

این شارژ بودنه تا پامو گذاشتم تو سرویس تموم شد انرژی منفی رو با یه نامه دادن دستم

نامه تخلیه دفتر اینبار با تهدید (عدو شود سبب خیر اگه خدا خواهد)


خدا جونم چرا به من نمیاد زیاد شارژ باشم

چی میشه

من به اینکه یک قدم من بردارم و قدمای بعدی با خداست خیلی اعتقاد دارم وهمیشه منتظرشم من قدم اول رو برداشتم خیلی خیلی منتظرم قدمای بعدی رو هم بردارم فقط خداجونم اراده شو بده بهم


15 درددل از نوع طلاق


یه درد دل از نوع طلاق که این روزا بد جور مد شده  

آقا پسر 23 سالشه- دانشجو –شغل در حد سرگرمی و جور شدن خرج روزانه  ( در حد هیچی) - سرمایه از هیچی هم اونورتر- وضع مالی پدر در حد خود خانواده 5 نفری – سرمایه آبا و اجدادی صفر ----  احساساتی شدیدا – اخلاق خوب و تقریبا خودخواه

دختر خانوم 19 ساله – دانشجو – شغل هیچی – سرمایه و وضع مالی پدر در حد خود خانواده – احساساتی زیاد – اخلاق خوب ولی تقریبا بچگانه

آشنایی تقریبا یکسال  میشه گفت با اطلاع خانواده هر دو طرف

آقا پسر دوپا در یک کفش که میخوام ازدواج کنم و باید ازدواج کنم

و ازدواج میکنن

آقا پسر به قول خودشون اجتماعی و تا حدودی شغلش ایجاب میکنه و تاحدودی خانوادتا فعال– رفت و آمد با همه خانواده پدر و مادری – البته پسر خواهر نداره و تقریبا همه کارا و رفتارای دختر رو بچگی و ادا و بهونه میدونه

و کسی نیست بگه داداش من دختره  اینا بچگی نیست ذاتش اینه حساسه میشکنه با این کارا کیف میکنه

 دختر خانوم رفتار خوب ولی تا حدودی رفتارا بچگانه  البته سنش ایجاب میکنه و تک دختر بودنش

دختر قصه مون حساس و کمی لجباز – پسر قصه اصرار به مرد بودن و منم منم گفتن

نامزد میشن ولی به دلیل نداشتن وسع مالی عروسی هر روز به تاخیر میفته و اختلاف ها شروع میشه

پسر بریم اینجا  دختر نه

دختر بخریم  پسر بریم ارزونترشو دیدم بخریم

بهونه پشت بهونه

دختر قهر برا ناز کشی   پسر هرکی قهر کرده بیاد معذرت خواهی

خلاصه کم کم شروع به عادت کردن دور شدن از هم اولش یه هفته – بعدش 20 روز- و بعد ها زیادتر

هر از گاهی پیامی – زنگی و وباز دعوا و بحث و دوباره سکوت تا هفته ها

پسر میگه مقصر مادر دختر هست

دختر میگه این و این و این باید جور باشه – من شهر شما بیا  واهل رفت و آمد با خانواده شما  نیستم

پسر میگه نه   باید بیای

اختلاف پشت اختلاف

پسر سعی میکنه تنها نباشه تو این مدت جدایی تا دلش به طرف نامزد نره  یه جورایی یه سر گرمی هایی داره از همون ذاتا اجتماعی فعال بودن پیروی میکنه

دختر سر گرمی نداره و هر از گاهی میاد به طرف نامزد اونم به روشهای مختلف یکبار شکایت – یکبار مشاوره – یکبار حل اختلاف – یکبار حرف زدن و یکبار ... و یکبار...

فدای صفحات اجتماعی که لحظه به لحظه از هم با خبریم

ف*ی*س ب* و*ک  و این*ستا عکس و حرف و بیان حال و احوال و  لایک و کامنت از طرف مقابل

بقیه جاها هم باخبر از چگونگی اوضاع و احوال

نمیخوام قضاوت کنم

ولی نمیدونم درکی از طلاق ندارن یا نمیتونن رو احساسشون پا بزارن یا چی نمیدونم

مادر من پدر من شما که میدونین پسرتون هیچ پشتوانه ای نداره که هیچ بسیار بسیار حساس هم تشریف داره چرا و چرا مواظبش نیستین  چرا پسرتون رو از رفتار دخترا و اخلاق دخترا آگاه نمیکنین

مادر من پدر من شما که میخوایین فردا روزی دست دخترتون رو بزارین تو دست یک نفر و یک خانواده دیگر  چرا اونقدر ناز دار و حساس بارش میارین که  درجه آسیب پذیریش خیلی زیاد باشه

از یک طرف استرس جدا شدن از خانواده خودش رو داره از یک طرف مطمئن نیست جایی که میره چگونه خواهد بود

و اینگونه میشه و به همین سادگی دو نفر انسان در اول و همان اول باز کردن چشم و و در اولین روزهای جوانی و در اولین روزهای زندگی میخورن به در بسته یا دری با قفلی بسیار بزرگ

که فرار رو بر قرار ترجیح میدن و نمیتونن هم فرار کنن – میمونن دل میگه نه جدایی نه – عقل میگه نمیشه

بزرگترا دیگه کشیدن کنار و موضع گرفتن بدجور- این طرف میگه نمیبخشمشون حتی اگه به پام بیفتن

اون طرف میگه زهی خیال باطل مگه میزارم به پاتون بیفته  

خانواده پسر میگه نمیریم دنبالش – خانواده دختر میگه نمیدیم که بیاین دنبالش

و ...

و ادامه ماجرا

نمیدونم آخرش چی میشه

ولی اگه جدایی باشه  هم خوبه هم بد ---- جدایی هم نباشه هم خوبه هم بد

جدا بشن مجبورن روزی فراموش کنن  هرچند یک تجربه خیلی تلخ و یک شکست رو در اولین روزای جوانی دارن

اگه نه جدا نشن خیلی خوبه راه رو پیدا کردن ولی باز هم یک دلخوری از هم همیشه دارن

من درکی از خوبی و بدیش ندارم و از خدا میخوام هیچکس هم درکی نداشته باشه حتی هیچکس نشنوه

ولی این هست – یکی از بدترین اتفاقای این روزا هست

نمیدونم مقصر خانواده ها هستن یا خود دختر و پسرا

نمیدونم تحملامون اومده پایین یا نه انتظاراتمون رفته بالا

خود منم از این قاعده استثنا نیستم  شده عرف جامعه ما

 


عزیزم وقتی میخونی یه کامنتم بزار به خدا جای دوری نمیره

امروز چقدر فعال شدم من انگار به گش*ادیمون غلبه نموده ایم

 

14 کوه

جمعه 08/08/94

رفتیم کوه با هیئت

 مسیر از آیران درسی به طرف روستای آیران و روستای قره گوز- کجیل – بنی هاشم

6صبح رفتیم 5 عصر اومدیم

هوا ابری و گاهی نم نم بارون

گروه عالی

یه حرفایی میشد بین دوتا گروه ولی به صورت کاملا غیر مستقیم

اونجا هم حرف صعود زمستانی شد ولی همه نظرشون این بود که امکانش نیست وتقریبا کاری نشدنیه برا کسی که تا الان تمرین نداشته و الان میخواد تمرین کنه به جز دو سه تا از خانوما هیچکس نمیخواد بره

قضاوت نمیکنم ولی اونایی که میخوان برن دوتاشون تابحال حتی تابستونم سبلان نرفتن و درواقع تصوری از اونجا ندارن

در هر حال موفق باشن و صعودشون افتخاریه برا همه خانوما

دیروز زنگ زدن برا تمرین بیا گفتم نمیام

اینکه اون یه نفر امسال صعود زمستانی میبره برام سنگینه

 آخه تا الان کجا بود!!!

چرا حتی یکبارم کاری نکرده الان میبره صعود زمستانی!!!

من 3 سال با این هیئت میرم حتی یکبارم ندیدمشون چرا؟؟؟

نه که  طرف خودش میخواد سال بعد بره یه کوه 7000 متری میخواد از الان تمریناشو بکنه – بعد به اسم این تموم کنه که مثلا برا هیئت کاری کردم

بگذریم موفق باشن .

در کل جمعه یه روز عالی بود تابحال این مسیر رو نرفته بود هرکدوم از مسیر ها رو جدا رفته بودم ولی در ادامه هم نرفته بودم

خیلی خوب بود مخصوصا پاییز بودن و رنگی رنگی بودن طبیعت عالی نه محشر بود.

 

13

 اول صبحی

هوا عالیه  یکم سرده ولی برخلاف سالای قبل تا میرسم دفتر کیف میکنم  گرم گرمه

امروز آفتاب زده عالیهههههههههههههههههه

شارژم     حالم خوبه

دلم یه پیاده رویه توپ میخواد که نمیشه


احتمالا امروز کوهنوردی جمعه رو بنویسم

12

گفته بودم با جیم بحثی در راه هستش   بحث نشد تقریبا یک هفته به سکوت گذشت دریغ از یک کلمه حرف

قبلش یه بار پیام دادم چه خبر نیستی یه چیزی گفت که مربوط به قبل بود و دیگه نمیشد ادامه داد منم همینو میخواستم. و تموم شد و گفتم که اگه قبل هم نباشه دیگه من نیستم و یه سری حرفا ...

شنبه که عاشورا بود شب داشتم وضو میگرفتم مامانم موبایل رو آورد که زنگ میزنه ببین کیه دیدم اینه

نمیشد جواب ندم , جواب دادم بعد احوال پرسی گفت میای بیرون کی میای ؟ گفتم نه نمیام گفت چرا؟ مطمئنی ؟ گفتم آره و قطع کردم

بعد  pm دادم واقعا که تو هنوز میخوای منو ببینی که چی بشه و ... گفت قرار نیست چیزی بشه خواستم تو منو ببینی  منم گفتم یعنی تو نمیخوای منو ببینی دیگه هدف این بود من تو رو ببینم برگشته میگه در هر حال منم میدیدمت ( اعتماد به سقف رو رد کرده  به خدا)

گفتم من بیرون نرفتم تو این چند شب و بیرونم نمیرم  اصلا دوست نداشتم این کار رو بکنم اگه دلم میخواست میتونستم یه قراری بزارم چون با مامانم بیرون رفتیم

آخر شب یه بحث هایی شد و تموم شد

اینبار و با این هم  حرف نزدن من  باعث شد من یه چیزی هم بدهکار بشم  اینش زیاد مهم نیست  مهم اینه که تموم شد . همین

البته هنوز میترسم دوباره برگرده ولی اینبار دیگه جواب خیلی بدی خواهد شنید خدا کنه برنگرده.


دیروز یکی از بچه ها زنگ زد که دبیر هیئت زنگ زده که بیاین دفتر  اولش گفتم نمیام- بعدش گفتم میام و میگم که نمیخوام تخصصی کار کنم

رفتم ولی حرف این نبود که میای یا نه 5 نفر خانوم بودیم که توصیه شد که حتما بیاین و یه سری حرفا و هدف ها

احتمال 80 درصد نمیرم

ولی باز باید با رئیس گروه حرف بزنم و صد البته با بابام

گفتن از لحاظ تجهیزات حمایت میکنن و نگران نباشیم و گروه طبق نظر ما و هیئت خواهد رفت و اختیاری نیست که هرکی خواست بیاد

اگه بریم باید از الان تمرین هامون رو شروع کنیم

تو دفترم که فعلا بیکاریه هیچی نیست.