34 - انرژی مثبت

اول صبحی به ارباب رجوع اومد درست چند دقیقه از 8 گذشته بود و من تازه سیستم رو باز کرده بودم راهنماییش کردم که چطور کاراشو انجام بده و بعد بیاد اینجا

رفت  و چند باری اومد سوالی پرسید و رفت یه نفرم پیشش بود یه سری از مدارکشو آورد که من کاراشو انجام بدم که کارش زودتر راه بیفته

همراهش گفت ایشون عجله دارن و باید زود برسن به جایی

منم یه سری کارارو انجام دادم یه سریش هم باید بعد آوردن برگه مخصوص انجام میشد به همراهش گفتم اینکارارو انجام دادم و ...

انرژمثبته اینجا بود برگشت گفت ما هم با مردم در سروکاریم و اداره جات زیاد میریم ولی تقریبا اولین اداره ای هست که پرسنلش با مهربونی جواب میدن گفتم نظر لطف شماست و وظیفه ما که خوب جواب بدیم

گفت نه تعارفی نمیگم هر قسمت که رفتیم با حوصله و ادب جواب دادن و راهنمایی کردن اونم این موقع صبح بیشتر وقتا یکم بعیده

کارش که با روال معمولی پیش رفت و هیچ عجله ای نشد به خاطر این حرفاش و شاید ما رفتار معمولی خودمون رو کردیم  هم من هم اون یکی همکارا ولی این آقا با گفتن این حرفا منو سرشار از انرژی کرد

اول صبحی حالم خوب شد 

منم گفتم مطمئن باشین خود شما رفتارتون با ارباب رجوعتون بهترینه که همچین رفتاری رو میبینین و گفت ما کارمون یه جوری هست که باید مواظب حال مردم باشیم

خدا جون ممنون به خاطر وجود همچین آدمایی روی زمین  ممنون که هستن و حال ما رو خوب میکنن

33- میخواستم از همه چی بنویسم ولی شد کوه نوشته

بعد کلی وقت باز نوشتنمان آمد

خیلی دلم میخواد بنویسم همه چی رو با جزئیات یا تا میام بنویسم کاری پیش میاد یا تنبلیمان گل میکنه

ولی امروز مینویسم از همه چی و همه جا

اول از همه از عشقم کوه بگم

اون گروه به لطف و مرحمت بعضی ها کن فه یکون شد وما هم ازخدا خواسته البته 2-3 نفری همچنان اصرار دارن که ما ادامه میدیم ولی ما دیگه قطع رابطه کردیم هم با اون گروه و هم با هیئت که هر از گاهی برنامه میزاشت

و بعد ماه رمضون از طرف استان صعود سراسری بانوان گذاشتن نائب رئیسمون اطلاع داد و ما پریدیم به رفتن

اولش میانه بود یکی از کوههای بزقوش – چینر 24,25-04-95

یه برنامه تفریحی کوهنوردی 16 نفره با خانومای گروه

 5شنبه رفتیم زود رسیدیم محل اسکان هم یکی از مدرسه های شبانه روزی روستای ملک بود یه گشتی تو میانه زدیم تا گروهای دیگه هم رسیدن  شب خوش گذراندیم و خوابیدیم کله صبح را افتادیم به سمت روستای ترک و از اونجا به قله چینر صعودمون 4 ساعت کشید( معمولش 3 ساعت هست گفتن ولی به خاطر نفرات زیاد 4 ساعت خوب بود) و 160 نفر خانوم بودیم آقایون و گروه امدادونجات

موقع برگشتن حال همه خوب بود و تو مینی بوس بیسار دلقک بازی کردیم و خندیدیم فکر کنم راننده مونده بود از حال و هوای ما که خدایا اینا اگه کوه رفتن و خسته ن این اداها چیه و اگه نرفتن چرا موقع برگشتن از کوه اینقدر آه و ناله میکردن

و جمعه 11/12 شب رسیدیم خونه

از اونجا که اومدیم چند روز بعدش عقد یکی از بچه ها بود که تا لحظه آخر منتظر بودیم که دعوتمون کنه و هی بهش میگفتیم پس کی دعوتمون میکنی

بعد چند سال بهم رسیدن ایشالاه همه خوشبخت بشن این دوست ماهم قاطی همه

بعد عقد بهش گفتم این هفته برنامه دماوند هست الان که همه چی تموم شده بیا بریم گفت باشه میریم آخه این دوست جانمان برنامه میانه رو نیومدن به خاطر مراسم خواستگاری که همون شب بود

گفت اینو میریم تا بیایم ثبتنام کنیم گفتن تعداد کم بود برنامه لغو شد تو ذوقمون نخورد چون هفته بعد اون یه کوه دیگر منتظرمون بود


بازم همایش بانوان اینبار قله سبلان

چون همایش بانوان بود دوستم میگفت نه نمیرم و یکم خطرناکه اگه هیچ آقایی نباشه گفتم نترس کلی آقا و گروه امداد و نجات استان هستن فقط آقایون گروه ها نیستن و راضی شد به اومدن

اگه نمیومد من میرفتم ولی زیاد بهم نمیچسبد دیگه عادت کردیم به باهم بودن تو کوه هربار یکیمون نمیریم هرچقدرم جای خوبی باشه انگار یه چیزیمون کمه و زیاد خوش نمیگذر

خلاصه که رفتیم با کلی بارو کوله به هوای 2بار سبلان رفتن قبلی کلی میوه و خوراکی و لباس داشتیم  با هرمدل وسیله ای یکی سبد و یکی کوله و ... با نائب رئیس استان هماهنگ که شدیم گفتن مسیر غربی بیاین

از لندورچیا خواستیم که بیان بار بزنن گفتن اون مسیری که شما میرین این مدلی نمیشه هااااااااااا کم کمش 2 ساعت کوله کشی دارین و نمیشه همه اینا رو برد گفتیم نه ما هرسال میریم و میبریم گفتن نهههههه اون مسیر شرقی هست و بله میشه با لندور تا پای پناهگاه رفت ولی این مسیر تا جانپناه ماشین رو ندار و حدود یه ساعتی بالندور میرین بقیه راه حدود 2 ساعت سربالایی رو خودتون وسایل رو میبرید البته اینم از کوتاهی مسئول برنامه بود که از اولش نگفته بود که همه وسایلشون رو میزان کنن

من تا حدودی وسایلم جمع و جور بود تو یه کوله و کیسه خواب و چادر رو هم بستم به کوله و کارم تموم شد بار اضافه نداشتم

ولی گفتن اونجا آب نیست از همین پایین آب بردارید با خودتون  که اینم تا حدودی بی برنامگی بود چون یکم دورتر از جانپناه آب بود من 4 لیتر آب برداشتم بقیه رو گذاشتم تو ماشینمون بعضیا بیشتر برداشتن

بعد رفتن با لندور پیاده شدیم و تازه سختی کار مشخص شد هیچکس نمیتونست کوله شو با وسیله های اضافه برداره چون کیسه خواب یا بعضی وسایلشون رو نمیشد تو کوله گذاشت چند نفر به اونا کمک کردن و ما مدیونشون شدیم ولی یه خانمی بود که واقعا انسان به تمام معنا چند تا راه بهمون گفت که ما تو عمر کوهنوردیمون نشنیده بودیم و خیلی خیلی کمکمون کرد خلاصه رسیدیم جانپناه و وسایل رو جابجا کردیم و رفتیم پی عکس و خوشگذرونی بازم  غروب آفتاب تو اون ارتفاع و بالاتر از ابرا لذت خاصی داشت و شب و صبح زود دیدن ستاره ها از اون ارتفاع ...  هربار یادش هم میفتم دلم دوباره رفتن میخواد

 باز هوا عالی بود و خدا کنار ما که نه سردمون بشه نه اذیت بشیم مچکرم خداجونم- 3 بار رفتم سبلان هوا فوق العاده بوده و خدا پیشم و مواظبم ممنونم

صبح هم 5 حرکت کردیم و مسیر انصافا سخت بود و شیب تندی داشت 7 ساعته رسیدیم 11.20 قله بودیم هوا باز خوب بود و بعد چندتا عکس و یه استراحت راه افتادیم و برگشتیم تقریبا ساعت 5 جانپناه بودیمو باز تا جایی که سوار لندورها بشیم پیاده رفتیم و تقریبا 7 شابیل بودیم  شب هم 3 رسیدیم خونه

با اینکه خستگی زیادی داشت ولی ارزششو داشت آمادگی خوبی بود برا بدنمون

خدارو شکر که کمکم کرد بازم رفتم سبلان رو دیدم

 

شد گزارش صعود به جای همه چی نوشتن

باید یه بارم بیام بقیه اتفاقات رو بنویسم اینجا نمیشه

32- اندر این روزای زندگی

امروز بد زده به سرم که بنویسم

از همه چی از همه جا میاد تو ذهنم و همشو مینویسم

اول از همه از کوه بگم که یه بار تو این مدت رفتم کوه  - اورین / خوی - 95/03/07   مسر عالی بود جایی که رفته بودیم رو خیلی تعریفش رو شنیده بود و دلم میخواست برم وگرنه اصلا با این گروه نمیرفتم و چون همایش سراسری بو بیشتر مشتاق بودم برم

از کل کشور اومده بودن - درسته این همایش ها فقط و فقط تخریب محیط زیست هست و هیچ فایده دیگه ای نداره _ ولی باز خوب بود

من خودم از دیدن این همه کوهنورد و طبیعت گرد یه جا خوشم میاد دیگه به باقی مسائل کاری ندارم

اون روز با بقیه کوهنوردی ها فرق داشت - هوا و طبیعت و دوستا عالی بودن ولی سر گروه و یکی دوتا از هم گروهی ها خیلی خیلی ... بی خیال

با خوب و بداش  برنامه خوبی بود من و دوستم سعی کردیم به خودمون خوش بگذرونیم وتا جایی که بتونیم به هیچ چیز توجه نکنیم

ولی متفاوت از برنامه های همیشگی بود چون هم گروه فرق داشت و هم سرگروه

و اون برنامه شد آخرین برنامه اون گروه و به خاطر یه حرفا و یه رفتارا و یه کارای سرگروه اون گروه منحل شد و ماهم که مجبوری تو اون گروه بودیم از خدا خواسته از گروه جدا شدیم

حالا ببینیم تا آخر ماه رمضون چه تصمیمی میگیریم برا کوه  رفتنمون

و از کار و دفتر

مدیر مجبور شد یه کاری رو که تو این سه سال نکرده بود رو بکنه و اومد و کاراش رو انجام داد و رفت

واقعا بعضی کارا و کاغذبازی های اداره ها مسخره بازیه   مدیر اومده کاراشو انجام داده قبلش من رفتم گفتم چه مدارکی لازمه بدین ببرم بدم مدیر امضا کنه یه سری فرم دادن ... تاکید کردم که مدیرم یکبار رو به زور میاداگه میشه هرچی هست رو بدین گفتن همینا هستن

آوردم دادم رفته کارارو کرده بعد که قرار شده من برم دنبال بقیه کارا یه فرم داده میگه اینو بده مدیرت امضا کنه

میگم مدیرم اینجا نیست چرا اون روز که اومده بود ندادین امضا کنه میگه ما چه میدونستیم مدیرت اینجا نیست میگم میدونستین که باید ایشون امضا کنن میگه که چی بشه

میگم بفرستم امضا کنه فکس کنه براتون میشه - میگه نه باید امضا و مهر اصلی باشه میگم پدرت خوب مادرت خوب مدیر رفته معلوم نیست فردا میاد یا یکسال دیگه میگه نمیشه

یعنی میخواستم خفه ش کنم , میگم پس همون موقع میدادین دیگهههههه

برگشته میگه باشه حالا یه کاریش میکنم بگو امضا کنه فکس کنه یعنی اگه کارم پیشش لنگ نبود یه جوابی بهش میدادم

الانم یک هفته هست هر روز به مدیر میگم اون برگه رو امضا کن یه روز میگه فرم رو به من ندادن یه رو ز میگه چی هست یه رو زمیگه الان امضا میکنم

ولی هنوز امضا نکرده --- منم زدم به سیم آخر و منتظرم امروز بیاد دفتر تا زن بزنم  بی تعارف حرفمو بزنم اگه بگه امضا نمیکنم منم میگم منم دیگه نمیام لطفا تشریف بیارین برا تصفیه و تحویل گرفتن دفتر

ناشکری نمیکنم کارم خوبه راضیم و دوستش دارم  ولی مدیرم جدیدا خیلی اذیت میکنه  تا اینجا من اصلا هیچ حرفی نزدم و هیچ اعتراضی نکردن

و به اینجا رسیدن دفتر رو همش از خودش میدونه ولی اینبار حتما بهش میگم که اینهمه هم از خودتون راضی نباشین منم اینجا نقش داشتم همیشه با ارباب رجوع بهترین رفتار رو کردم که هیچ اعتراضی به گوشتون نرسیده - همیشه به موقع اومدم و رفتم همیشه موقع تاخیر حتی نیم ساعت بهتون خبر دادم - خودتون که اینجا نبودین همه کارایی رو که لازم بود شما برین دنبالش من رفتم و همه واریزی ها رو انجام دادم که بعد حساب میکنیم این بعدا حتی یکسال هم طول کشیده و من هیچ اعتراضی نکردم

مرخصی هم که خدا رو شکر حتی چند ماه یکبارم نرفتم  تا جایی که یکی از همکارا گفتن که تو مرخصی نمیری همیشه اینجایی!!!!!

حقوق هم که حرفشو نزنم خیلی سنگین ترم

من همه این کارارو کردم نه به خاطر اینکه لنگ حقوقش بودم نه

دلیل اصلی من تو این کار بودن اولین و آخرینش محیط کارش هست ارباب رجوعی که باهاش سرو کار دارم و کاری که انجام میدم و اگه دفترمون رو از اینجا ببرن به یه جایی با کیفیت کمتر از اینجا حتما دیگه نمیام

ماه رمضونم میگذره  خوب بوده و چیزی بیشتر از خوب - حالم خوبه اصلا خبری از گرسنگی و تشنگی و خستگی نیست

خدارو شکر به خاطر این توانایی

امروز اضافه شد

مدیر بالاخره اون برگه رو امضا کرد و فرستاد

امروز رانندگی قبول شدم شهری رو

و بازم ممنونم خدا جونم به خاطر همه و همه چیز

خدا جونم بازم یه خواهش یکی که خودت میدونی کی و چی هست فعلا نمیدونم حرف حسابش چیه رو خواهش میکنم ازم دورش کن. هرجور صلاحم هست برام اتفاق بیفته

31- این دو ماه

بنام خدا

بعد کلی وقت مینویسم

این مدت هم بودم و وب همه رو خوندم ولی حس نوشتنم نبود

اول از همه عید رو بنویسم که امسال خیلی خوب بود هفته اول همش با خاله ها بودم به گردش و خوشگذرونی بود

شبا تا 2-3 بگو بخند داشتیم و روزا همش وعده که اینجا میریم اونجا میریم ولی هیچ جا نرفتیم ولی خوش گذروندیم

هفته دوم داداشی اینا اومدن و با اونا هم خوش گذشت

کلا امسال متفاوت بود

همون روزا هی میخواستم بیام و بنویسم و جزئیات رو هم ثبت کنم ولی خونه فرصت نبود کلا  سر کار هم که از شنبه هفته دوم اومدم هم ارباب رجوع زیاد داشتم هم کارای اسفند رو باید انجام میدادم

اسفند هم که غوغا بود یعنی از 8 صبح که میومدم بکوب کار میکردم تا خود 5-6 عصر دریغ از یک لحظه استراحت

دقیق عین ماشین کار میکردم و فرصت گزارش نویسی نداشتم و باید اولین روزای کاری تمام حساب کتابا و گزارش ها رو رد میکردم

2 بارم کوه رفتم تو این یه ماه و نیم

یه بار رفتم کامتال ( یا به اسم علمیش میشه پارک ملی کنتال ) که فصلش بود و هوا عالی عالی

امسال با دفعه های قبلی که رفته بودم کلا فرق داشت هر مدل هوایی رو دیدیم باد بارون برف و آفتاب مه

خیلی خوش گذشت

هفته پیش هم 5 شنبه و جمعه رفتیم دوره مقدماتی کوهپیمایی دوره خوبی بود یه سری چیزایی گفتن که لازم بود و نمیدونستیم یه سری چیزا هم تکراری بودن  دوره هم تو کوه بود هر دو روزش رو بارون گرفت مجبور شدیم از نصف مسیر برگشتیم و رفتیم یه جای دیگه

رانندگی رو هم که اسفند ثبت نام کرده بودم شروع کردم تئوری رو گذروندم و مونده کلاسای رانندگی که اونم 4 جلسه شو رفتم  به گفته مربی وضعم خوبه و بد نیست ولی خودم راضی نیستم دستام و پاهام زیاد هماهنگ نیستن و بعضی کارارو با تاخیر انجام میدم

تو این 2-3 ماه یه حرفایی بوده ولی به هیچ نتیجه ای نرسیده

منم از یه چند وقت پیش یه کاری رو شروع کردم نمیدونم درسته یا اشتباه نمیدونم آخرش چی میشه که این روزا هم جدی تر شده ولی فقط از خدا میخوام اگه به صلاحمه ادامه داشته باشه وگرنه خودش مثل همیشه یه بهونه ای جلوم بزاره

از هر دری یه کلمه نوشتم امیدوارم که از این به بعد زود زود بنویسم

یه چیزی بگم من کلا لاغرم البته نه لاغر مردنی نه متوسطم و معمولا هم آرایش نمیکنم و یا خیلی خیلی کم میکنم این باعث میشه من سنم کمتر از سن واقعیم دیده بشه و جدیدا این شده برام یه کوچولو مشکل 3-4 تایی کوچیکتر از خودم به پستم خورده و هربارم که گفتم من سنم فلانه باور نکردن

خدایم عاقبتمون رو به خیر کن

ای بابا

چرا اینجوری شده

کلا حس نوشتنم نمیاد

کلی حرف دارمااااا

به قول بابام انگاری دز کوه خونم اومده پایین

این بارونا بزارن یه بار برم بیام همه چی رو مینویسم