56- دفتر

پارسال همین موقع ها یکی اومد پاسش رو نیاورده بود با زبون ریختن و خودشو به بچه مثبت زدن راضیم کرد که مدارک رو صادر کنم و فرداش برام فکس کنه چون سابقه داشت و پاسش عوض نشده بود زدم و ازش قول گرفتم که حتما برام فکس یا ایمیل کنه

فرداش شد خبری نشد پس فردا و ... چند روز گذشت زنگ زدم داداش چی شد پس

گفت وای یادم رفته بود الان میفرستم  الان فرستادنش باز چند روزی طول کشید ی فکسی فرستاد که کمی از سیاه روشن تر بود هیچیش مشخص نبود دوباره زنگ زدم که این ناخوانا هست لطف کن کپی خوانا بگیر از رو کپی فکس کن گفت باشه و دیگه خبری نشد

تو این همه مدت عید شده بود دیگه و همه اینا بعد عید اتفاق افتاد من هرچی به این  زنگ زدم آقا رد تماس داد بیشتر هم افتاده بودم رو دور لج که یعنی چی گفتی من کاررو انجام دادم الان خودتو میزنی اون راه

دیگه جواب نداد و من بی خیال شدم گفتم یه روزی میاد از اینجا رد میشه

و اون روز امروز اول صبح بود طرف اومد خیلی شک و پیک گفت تمدید میخوام گفتم مدارک رو لطف کنید تا مدارک رو داد دیدم بعلهههه  خودشهههه

و زود پاسش رو گذاشت رو میز

گفتم انگار امسال تکمیل اومدین گفت چطور

گفتم شما یادتون میره چون کارتون انجام شده بود ولی من یادم نرفته پارسال قرار شد برام فکس بزنین که ... زدین

از هر دری وارد شد که من فرستادم نمیدونم من دادم فلان جا دید با جزئیات تمام یادمه چی به چیه

گفت خانوم شما چرا همه چی یادتونه بعضی وقتا آدم ریست میزنه و بعضی چیزارو فراموش میکنه

گفتم اون آقایونن که چیزی که به نفعشون نباشه رو یادشون میره خانوما هیچی یادشون نمیره

خلاصه که دید از دستش عصبیم مدارک رو داد عین بچه ای که ترسیده باشه رفت وایستاد یه گوشه سالن تا کارش تموم بشه

موقع رفتن گفت سعی کن بعضی وقتا ریست کنی منم گفتم شمام سعی کنین همیشه خوش قول باشین


55-...

دیروز روز خوبی بود

با یکی قرار داشتم زنگ زدم همکار بالایی که یه نیم ساعت میرم بیرون و بیام گفت برو

تا خواستم زنگ بزنم آژانس ارباب رجوع اومد گفتم کارشو انجام بدم و سریع برم

وقتی عجله دارم از زمین و زمان مشکل پیش میاد

تند تند کاررو کردم اومدم پرس کنم کاغذ دفترچه سوخت یکبار قبلا اینجوری شد اونم وقتی که دستگاه کاملا داغ بود و از صبح یکسره کار کرده بود نه دیروز که سرد سرد بود در حدی بود که پرس نشده بود ولی سوخت دیگه!!!!!!!!!!! تا زنگ بزم به کارشناس و توضیحات وراهشو بگه من درستش کنم دیر شد حالا وسطش یه نفر دیگه هم اومد اون مدارکش ناقص بود پیچوندمش

به دوستم گفتم بیا اینجا دیر شد نمیتونم بیام 

از دوستی که یرا اولین بار اومده بود و قرار گذاشته بودیم در دفتر با کمترین امکانات پذیرایی شد (خدای خجالت کشیدم )

آخر وقت دو نفر اومد مدارک یکیش اشتباه شده بود فرستادم درستشون کنن که اون یکی قسمت تعطیل شده بود 

کار اون یکی رو انجام میدادم وسطش یه کلمه  گفتم  خیلی دیر اومدین کارش تموم شده بود مدارک رو دادم  که برن دوستم زنگ زد سرویس نمیای گفتم نمیرسم تا جمع و جور کنم دیر میشه برین شما

وسایلمو جمع کردم که برم دیدم طرف تو سالن هست گفت منتظر بودم که اگه به سرویس نرسین یا خودم ببرمتون یا آژانس بگیرم براتون هرچی اصرار کردم نه میرم خودم گفت نه من راضی نمیشم

بعضیا ذاتن بامعرفت و با شخصیتن نه به خاطر آژانس گرفتنش به خاطر اینکه خودش رو نزد به اون راه که به من چه خودش بره

میتونست بره و من چون قبل تعطیلیم کارشو قبول کرده بودم دیگه نگفتم دیرم شد و نمیخواستمم بگم



حقوق که به موقع نیاد تو حساب مزه ... میده

ناشکر نیستم ولی اون ذوق رو ندارم برا حقوقم مزه پول به موقع یه چیز دیگه س

به برادر کوچیکه صبح زنگ زدم که حقوق ندادین باز  گفت صبر کن الان حلش میکنم

گفتم اگه ممکنه با بقیه همکارا همزمان بدین گفت باشه ببینم چی میشه

خدایا شکرت 

خدا جونم اگه اون چیزایی که میخوام  به صلاحمه رو بهم بده

-54 . . .

این بشه بار...  نمیدونم فقط میدونم خیلی خیلی یعنی خیلی ها وقتی باهام آشنا شدن باهام صمیمی شدن گفتن احساسی هستی ولی بروز نمیدی

گفتن خیلی به خودت مسلطی و این خوب نیست

نمیدونم دست خودمه یا نه ولی من از بچگی یاد گرفتم هرچقدر مسلط تر همونقدر بهتر

هرچقدر قوی تر همونقدر بهتر

هرچی حس کردی به روی خودت نیاری پس تو قوی هستی

دورو برم پسر زیاد بود و ههمیشه ترغیب شدم که مثل اونا بشم قوی باشم

ظرافت دخترونه م رو نشون ندادم حسای قشنگ دخترونه رو هیچ وقت بروز ندادم چون مسخره میشدم

نه که حس نکنم نه که ظریف نباشم نه که دلم نخواد ناز کنم و ...

ولی همیشه با کارا و اداهای پسرونه  بیشتر تشویق شدم

یه جاهایی خوب بوده برام و راضیم از اینکه مسلط بودم و محکم

ولی ..................... یاد نگرفتم کجا و چطور و برا کی .............

اصلا ولش کن اینا همش شده یه بغض یه آه یه گره تو دل من که همیشه غلبه داره بهم

همه چی پشت لبخند الکی همیشگی  قایم شده و تو هر شرایطی اول بقیه رو از خودم راضی کردم

هرچند همیشه کارایی که دوست نداشتم رو انجام ندادم ولی توکارایی هم که دوست  داشتم و انجام دادم  همیشه حتی حداقل هاروهم رعایت کردم 

دیروز یکی بهم گفت به فکر مستقل شدن باش گفت فکرتو  به خودت متمرکز کن وقتی همیشه همه جوانب رو میسنجی خودت اذیت میشی حرفشو قبول  دارم و من باید شروع کنم

خدا اراده میخوام همه اینا فکرمو درگیر کرده و میخوام که تغییر کنم میخوام که بشم اونی که دلم میخواد

خدا کمکم کن استارت کاری رو که زدم ادامه بدم و موفق پیش برم هلم بده


53- دفتر

از وقتی اومدم اینجا که 4 ساله تصمیم دارم اتفاقای که برام جالبه رو ثبت کنم ولی تنبلی نمیزاشت

از امروز این تنبلی رو گذاشتم کنار باشد که ادامه دار باشد

کنار دفتر من  دستگاه خودپرداز سه تا بانک هست  ملی تجارت مهر اقتصاد

قبلا ملی باجه هم داشت که یه مدتیه دیگه نمیان من مجبور به پاسخگویی هستم که چرا دیگه نمیان

تقریبا هرروز میان که دستگاه پولمو نداد یا کارتمو نداد یا این دستگاه چرا غیرفعاله  یا دستگاه یه چیزایی مینویسه و کارت رو قبول نمیکنه

منم سعی میکنم توضیح بدم که اینجا به بانک مربوط نمیشه و باید چیکار کنین و به کجا زنگ بزنین 90 درصدشون میبینن و میپذیرن که من از بانک نیستم و سردرنمیارم

ولی امان از بعضیاشووونننن هرچی میگم با حالت طلبکارانه میگن کارتمو نداد من مسافرم الان چیکار کنممممم

پولم رو کسر کرد ولی نداد من چیکار کنمممممممممممممممممم

اینجور طبلکارهاکه حرفمو قبول نمیکنن منو خبیث میکنه و میگم تشریف ببرید مرکز شهر و برید فلان بانک مشکلتون رو بگید تا تشریف بیارن حلش کنن

وقتی با زبون خوش میگم مسلمان برو بگو زنگ بزنن بیان نمیفهمی مجبورم راه دیگه ای پیشنهاد بدم که با عرض پوزش یکم طولانیه


52- کوه

96/11/13 کیامکی

بالاخره تلسم شکست و بعد 6 ماه یه برنامه کوه درست و حسابی رفتم با هیئت جدید 

ولی واقعیتش پدرم دراومد بعد چهارروز هنوز بدنم کوفتگی و خستگی داره هم تمرین نداشتم تو این مدت هم وزنم بالا رفته

اولین کوه رفتنی بود که موقع پایین اومدن آخرای راه دیگه پاهام طاقت نداشت و مجبور شدم یه ناپروکسن بخورم

بیشتر دوستام نوشابه سیاه میخورن ویا همون اول صبحی یه مسکن میندازن بالا ولی من تاحالا نوشابه رو امتحان نکردم نمیدونم چه شکلی میشه قرص هم یادم نمیاد خورده باشم

فقط یه بار با دوستم یه ردبول رو دوتایی خوردیم سبلان میرفتیم هنوزم قشنگ یادمه من چقدر راحت و سبک رفتم اون بار

ولی بعدش دیگه امتحان نکردم بعدا پیش یکی گفتم دعوام کرد که دیگه نخور انرژی میده ولی ضربان قلب رو میبره و بالا و تو ارتفاع خطرناکم هست و....

تنها نوشیدنی من تو کوه آب و یه شیشه مخلوط آب و لیمو و عسل هست و خوردنی توی راه هم کشمش و گردو یا پسته وووو رنگارنگ که همیشه دارم تو کوله م  همیشه میگم کشک هم میزارم ولی یادم نمیمونه

حالا اون شب قبل خوابیدن خیلی نگرون بودم که میتونم برم یانه تا خود صبح خوابای خیلی بدی دیدم  درحدی که هربار بیدار میشدم میگفتم کاش خوابم نبره که باز از این خوابا نبینم

انشالاه که دیگه ادامه دار باشه کوه رفتنام